Mark 11
The Triumphal Entry
1As they approached
4They went and found a colt outside in the street, tied at a doorway. As they untied it, 5some people standing there asked, "What are you doing, untying that colt?" 6They answered as Jesus had told them to, and the people let them go. 7When they brought the colt to Jesus and threw their cloaks over it, he sat on it. 8Many people spread their cloaks on the road, while others spread branches they had cut in the fields. 9Those who went ahead and those who followed shouted,
"Hosanna!"
"Blessed is he who comes in the name of the Lord!"
10"Blessed is the coming kingdom of our father David!"
"Hosanna in the highest!"
11Jesus entered
Jesus Clears the Temple
12The next day as they were leaving Bethany, Jesus was hungry. 13Seeing in the distance a fig tree in leaf, he went to find out if it had any fruit. When he reached it, he found nothing but leaves, because it was not the season for figs. 14Then he said to the tree, "May no one ever eat fruit from you again." And his disciples heard him say it.
15On reaching
" 'My house will be called
a house of prayer for all nations'? But you have made it 'a den of robbers."
18The chief priests and the teachers of the law heard this and began looking for a way to kill him, for they feared him, because the whole crowd was amazed at his teaching.
19When evening came, they went out of the city.
The Withered Fig Tree
20In the morning, as they went along, they saw the fig tree withered from the roots. 21Peter remembered and said to Jesus, "Rabbi, look! The fig tree you cursed has withered!"
22"Have faith in God," Jesus answered. 23"I tell you the truth, if anyone says to this mountain, 'Go, throw yourself into the sea,' and does not doubt in his heart but believes that what he says will happen, it will be done for him. 24Therefore I tell you, whatever you ask for in prayer, believe that you have received it, and it will be yours. 25And when you stand praying, if you hold anything against anyone, forgive him, so that your Father in heaven may forgive you your sins."
The Authority of Jesus Questioned
27They arrived again in
29Jesus replied, "I will ask you one question. Answer me, and I will tell you by what authority I am doing these things. 30John's baptism—was it from heaven, or from men? Tell me!"
31They discussed it among themselves and said, "If we say, 'From heaven,' he will ask, 'Then why didn't you believe him?' 32But if we say, 'From men'...." (They feared the people, for everyone held that John really was a prophet.)
33
So they answered Jesus, "We don't know."
Jesus said, "Neither will I tell you by what authority I am doing these things."
ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم
مَر
قُس ۱۱:۱-۱۰ - مَتّی ۲۱:۱-۹؛ لوقا ۱۹:۲۹-۳۸
مَرقُس ۱۱:۷-۱۰ - یوحنا ۱۲:۱۲-۱۵
۱چون به بیتفاجی و بیتعَنْیا رسیدند که نزدیک اورشلیم در دامنه کوه زیتون بود، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاد۲و به آنان فرمود: «به دهکدهای که پیش روی شماست، بروید. بهمحض ورود، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تاکنون کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و بیاورید.۳اگر کسی از شما پرسید: ”چرا چنین میکنید؟“ بگویید: ”خداوند بدان نیاز دارد و بیدرنگ آن را به اینجا باز خواهد فرستاد.“»۴آن دو رفتند و بیرون، در کوچهای کره الاغی یافتند که مقابل دری بسته شده بود. پس آن را باز کردند.۵در همان هنگام،
بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند پرسیدند: «چرا کره الاغ را باز میکنید؟»۶آن دو همانگونه که عیسی بدیشان فرموده بود، پاسخ دادند؛ پس گذاشتند بروند.۷آنگاه کره الاغ را نزد عیسی آورده، رداهای خود را بر آن افکندند، و عیسی سوار شد.۸بسیاری از مردم نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عدهای نیز شاخههایی را که در مزارع بریده بودند، در راه میگستردند.۹کسانی که پیشاپیش او میرفتند و آنان که از پس او میآمدند، فریادکنان میگفتند:
«هوشیعانا!»
«خجسته باد او که به نام خداوند میآید!»
۱۰«خجسته باد پادشاهی پدر ما داوود که فرامیرسد!»
«هوشیعانا در عرش برین!»
۱۱پس عیسی به اورشلیم درآمد و به معبد رفت. در آنجا همهچیز را ملاحظه کرد، امّا چون دیروقت بود همراه با آن دوازده تن به بیتعَنْیا رفت.
عیسی در معبد
مَرقُس ۱۱:۱۲-۱۴ - مَتّی ۲۱:۱۸-۲۲
مَرقُس ۱۱:۱۵-۱۸ - مَتّی ۱۲:۱۲-۱۶؛
لوقا ۱۹:۴۵-۴۷؛ یوحنا ۲:۱۳-۱۶
۱۲روز بعد، بههنگام خروج از بیتعَنْیا، عیسی گرسنه شد.۱۳از دور درخت انجیری دید که برگ داشت؛ پس پیش رفت تا ببیند میوه دارد یا نه. چون نزدیک شد، جز برگ چیزی بر آن نیافت، زیرا هنوز فصل انجیر نبود.۱۴پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز کسی از تو میوه خورَد!» شاگردانش این را شنیدند.
۱۵چون به اورشلیم رسیدند، عیسی به صحن معبد درآمد و به بیرون راندن کسانی آغاز کرد که در آنجا داد و ستد میکردند. او تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون کرد۱۶و اجازه نداد کسی برای حمل کالا از میان صحن معبد عبور کند.۱۷سپس به آنها تعلیم داد و گفت: «مگر نوشته نشده است که،
«”خانۀ من خانۀ دعا برای همۀ قومها خوانده خواهد شد“؟
امّا شما آن را ”لانۀ راهزنان“ ساختهاید.»
۱۸سران کاهنان و علمای دین چون این را شنیدند، در پی راهی برای کشتن او برآمدند، زیرا از او میترسیدند، چراکه همۀ جمعیت از تعالیم او در شگفت بودند.۱۹چون غروب شد، عیسی و شاگردان از شهر بیرون رفتند.
خشک شدن درخت انجیر
مَرقُس ۱۱:۲۰-۲۴ - مَتّی ۲۱:۱۹-۲۲
۲۰بامدادان، در راه، درخت انجیر را دیدند که از ریشه خشک شده بود.۲۱پِطرُس ماجرا را بهیاد آورد و به عیسی گفت: «استاد، بنگر! درخت انجیری که نفرین کردی، خشک شده است.»۲۲عیسی پاسخ داد: «به خدا ایمان داشته باشید.۲۳آمین، به شما میگویم، اگر کسی به این کوه بگوید، ”از جا کنده شده، بهدریا افکنده شو،“ و در دل خود شک نکند بلکه ایمان داشته باشد که آنچه میگوید روی خواهد داد، برای او انجام خواهد شد.۲۴پس به شما میگویم، هرآنچه در دعا درخواست کنید، ایمان داشته باشید که آن را یافتهاید، و از آن شما خواهد بود.
۲۵«پس هرگاه به دعا میایستید، اگر نسبت به کسی چیزی بهدل دارید، او را ببخشید تا پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را ببخشاید. ۲۶[امّا اگر شما نبخشید، پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را نخواهد بخشید.]»
سؤال دربارۀ اجازه عیسی
مَرقُس ۱۱:۲۷-۳۳ - مَتّی ۲۱:۲۳-۲۷؛ لوقا ۲۰:۱-۸
۲۷آنها بار دیگر به اورشلیم آمدند. هنگامی که عیسی در صحن معبد گام میزد، سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نزدش آمده،۲۸پرسیدند: «به چه حقّی این کارها را میکنی؟ چه کسی حق انجام این کارها را به تو داده است؟»۲۹عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. به من پاسخ دهید تا من نیز به شما بگویم به چه حقّی این کارها را میکنم.۳۰تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟ پاسخ دهید.»۳۱آنها بین خود بحث کرده، گفتند: «اگر بگوییم، ”از آسمان بود“، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“۳۲اگر بگوییم، ”از انسان بود“...» - از مردم بیم داشتند، زیرا همه یحیی را پیامبری راستین میدانستند.۳۳پس به عیسی پاسخ دادند: «نمیدانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمیگویم به چه حقّی این کارها را میکن
No comments:
Post a Comment