The Calling of the First Disciples
14After John was put in prison, Jesus went into
16As Jesus walked beside the
19When he had gone a little farther, he saw James son of Zebedee and his brother John in a boat, preparing their nets. 20Without delay he called them, and they left their father Zebedee in the boat with the hired men and followed him.
Jesus Drives Out an Evil Spirit
21They went to
25"Be quiet!" said Jesus sternly. "Come out of him!" 26The evil spirit shook the man violently and came out of him with a shriek.
27The people were all so amazed that they asked each other, "What is this? A new teaching—and with authority! He even gives orders to evil spirits and they obey him." 28News about him spread quickly over the whole region of
Jesus Heals Many
29As soon as they left the synagogue, they went with James and John to the home of Simon and Andrew. 30Simon's mother-in-law was in bed with a fever, and they told Jesus about her. 31So he went to her, took her hand and helped her up. The fever left her and she began to wait on them.
32That evening after sunset the people brought to Jesus all the sick and demon-possessed. 33The whole town gathered at the door, 34and Jesus healed many who had various diseases. He also drove out many demons, but he would not let the demons speak because they knew who he was.
Jesus Prays in a Solitary Place
35Very early in the morning, while it was still dark, Jesus got up, left the house and went off to a solitary place, where he prayed. 36Simon and his companions went to look for him, 37and when they found him, they exclaimed: "Everyone is looking for you!"
38Jesus replied, "Let us go some where else—to the nearby villages—so I can preach there also. That is why I have come." 39So he traveled throughout
A Man With Leprosy
40A man with leprosy came to him and begged him on his knees, "If you are willing, you can make me clean."
41Filled with compassion, Jesus reached out his hand and touched the man. "I am willing," he said. "Be clean!" 42Immediately the leprosy left him and he was cured.
43Jesus sent him away at once with a strong warning: 44"See that you don't tell this to anyone. But go, show yourself to the priest and offer the sacrifices that Moses commanded for your cleansing, as a testimony to them." 45Instead he went out and began to talk freely, spreading the news. As a result, Jesus could no longer enter a town openly but stayed outside in lonely places. Yet the people still came to him from everywhere.
مرقس ١: ١۴- ۴۵
آغاز خدمت عیسی در جلیل
۱۴عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او بشارت خدا را اعلام میکرد۱۵و میگفت: «زمان بهکمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این بشارت ایمان آورید.»
نخستین شاگردان عیسی
مَرقُس ۱:۱۶-۲۰ - مَتّی ۴:۱۸-۲۲؛
لوقا ۵:۲-۱۱؛ یوحنا ۱:۳۵-۴۲
۱۶چون عیسی از کنارۀ دریای جلیل میگذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا میافکندند، زیرا ماهیگیر بودند.۱۷به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»۱۸آنها بیدرنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند.۱۹چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده میکردند.۲۰بیدرنگ ایشان را فراخواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
شفای مرد دیوزده
مَرقُس ۱:۲۱-۲۸ - لوقا ۴:۳۱-۳۷
۲۱آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرارسید، عیسی بیدرنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.۲۲مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم میداد، نه همچون علمای دین.۲۳در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:۲۴«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمدهای نابودمان کنی؟ میدانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!»۲۵عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!»۲۶آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعرهزنان از او بیرون آمد.۲۷مردم همه چنان شگفتزده شده بودند که از یکدیگر میپرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان میدهد و آنها اطاعتش میکنند.»۲۸پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر سرزمین جلیل پیچید.
شفای مادرزن پِطرُس و بسیاری دیگر
مَرقُس ۱:۲۹-۳۱ - مَتّی ۸:۱۴ و ۱۵؛ لوقا ۴:۳۸ و ۳۹
مَرقُس ۱:۳۲-۳۴ - مَتّی ۸:۱۶ و ۱۷؛ لوقا ۴:۴۰ و ۴۱
۲۹چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بیدرنگ بهاتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت.۳۰مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بیدرنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند.۳۱پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفت و کمک کرد تا برخیزد. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
۳۲شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند.۳۳مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند!۳۴عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را میشناختند.
دعای عیسی در خلوت
مَرقُس ۱:۳۵-۳۸ - لوقا ۴:۴۲ و ۴۳
۳۵بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد.۳۶شَمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند.۳۷چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!»۳۸عیسی ایشان را گفت: «بیایید به آبادیهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمدهام.»۳۹پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسههای ایشان موعظه میکرد و دیوها را بیرون میراند.
No comments:
Post a Comment